سلام آقا کوچولو این چند روزه حسابی درگیر بودیم انشالله تا باشه از این جور مراسمها برای همه .شب مبعث عروسیه نوشین بود من و شما و بابایی رفتیم دنبال دایی محمد رضا و طیبه جون با هم رفتیم تالار خوب بود خوش گذشت شما با بابایی رفتی قسمت مردونه بعد از شام همه اومدن دم تالار تا با هم بریم خونه عروس شما هم چندتا بادکنک با خودت آورده بودی توی ماشینو و حسابی هم ذوق میکردی . دیروز هم که پاتختی بود با خودم بردمت ولی تمام راه و زمانی که من توی مراسم بودم شما توی ماشین خواب بودی نزدیکیهای خونه بودیم که بیدار شدی و شروع کردی به گریه که من میخوام برم خونه نوشین .آخه روز جاهاز که رفتیم خونه نوشین یه ماکت ماشین داشت داد بهت و حسابی باهاش سرگرم شدی حالا ...