چند روز تا تولد
سلام عسل مامان
سه روز دیگه تولدته عزیز دل مامان .باورم نمیشه داری میری توی چهار سال . وقتی خیلی کوچولو بودی هر بچه سه الی چهار ساله ای رو میدیدم توی دلم میگفتم خوش بحال مامانش یعنی میشه یک روز احسان من هم اینقدری بشه که خودش راه بره ،حرف بزنه ،خوب و بد رو متوجه بشه و.... اما حالا که اینقدری شدی میبینم که چقدر زود بزرگ شدی البته دست مامان جون و بابا جون درد نکنه که برات خیلی زحمت میکشن (راستی یک عالمه سوغاتی هم از مکه هم برای من و هم برای شما و هم بابایی آوردن) و هر بار که نگاهت میکنم و تو با اون صدای نازت میگی مانی دوستت دارم انگار تموم خوشی های عالم مال من میشه .هر بار که خسته میام خونه و تو با اون دستهای کوچولوت موهامو ناز میکنی نمیدونی چه حالی میشم فقط اینو بدون که توی این دنیا از هر کس و هر چیز برام مهمتری و با تو بودن بهترین حس دنیاست . دوست دارم وقتی بزرگ شدی و مرد شدی تو هم از اینکه من مامانتم احساس خوبی داشته باشی .عسلکم عاشقانه دوستت دارم.