20 خرداد
سلام ماهک من
پنج شنبه صبح تا حدودای ساعت نه خوابیدیم بعدش زنگ زدیم به مامان جون اینا کنار قبرستان بقیع بودن خوش بحالشون شما هم با مامان جون صحبت کردی .از صبح هم که بیدار شدی همش میگفتی مامان برام آش درست کن زنگ بزن به مامان جون ازش آش یاد بگیر .خلاصه دست بکار شدم و برات یه آش جو خوشمزه درست کردم .لیلا خاله هم زنگ زد گفت شب میان خونمون .بعد از ظهر هم با بابایی رفتیم خونه خودمون آخه از روزی که مامان جون اینا رفتن ما موندیم خونشون .شب بعد از شام هم لیلا و خاله گیتی و حمید آقا و ایمان اومدن خونمون تا حدودای ساعت ١٢.٣٠ هم بودن بعد که رفتن ما هم برگشتیم خونه مامان جون اینا .جمعه صبح هم با همدیگه رفتیم حموم .بعد از ظهرش هم رفتیم پرند خونه دایی محسن اینا .جشن جهیزیه نوشین بود خیلی خوش گذشت شما هم توی حیاطشون کلی تاب بازی و دوچرخه سواری کردی حیف که عکس ننداختم .بعدش هم رفتیم خونه نوشین رو دیدیم .وسایلش خیلی خوشگل بود .همین که رسیدیم شما چشمت افتاد به یک ماشینی که نوشین برای تزیین گذاشته بود روی میز تلویزیونش خلاصه یه کم بازی کردی باهاش و خداحافظی کردیم و برگشتیم به سمت خونه که من به بابایی گفتم یه سر بریم خونه عمو محمد اینا آخه دیروز اسباب کشی داشتن .خلاصه رفتیمو و خونشونو دیدیم خونه خوشگلی بود مبارکشون باشه .بعدش هم برگشتیم خونه و بعد از کلی بازی خوابیدیم .امروز صبح هم که به محض اینکه چشماتو باز کردی رفتی بغل بابایی و گفتی امروز میخوام بیام اداره شما .با هزار ترفند از اداره رفتن با بابایی منصرفت کردیمو با هم اومدیم اداره مامانی .الان هم که دارم مینوسم کنارم خوابیدی اینم عکس داغ داغ از الان: