زانو درد مامانی
سلام مهربون عزیزتر از جونم
از دیروز صبح که از خواب بلند شدم زانو درد امانم رو بریده نمیدونم چرا و چی شده فقط تا همین الانم دارم تحملش میکنم و از اونجایی که از دکتر رفتن هم بیزارم موندیم ببینیم درد کی ما رو رها میکنه .دیشب همش ناراحت بودم و تو هم پیله کرده بودی که روی زانوهام بشینی چند دقیقه ای تحمل کردم ولی بعد صدام در اومد و سرت داد کشیدم الهی بمیرم برات اومدی بغلم کردیو زانوهامو بوس کردی و با یک لبخند شیرینی گفتی مامان بوسش کردم خوب شد حالا بشینم .تا صبح هم هر بار که از زور درد بیدار میشدم با من بیدار میشدی و احوالم رو میپرسیدی .الهی فدای دلت بشم که اینقدر رئوفه بابایی باید یه کم از شما یاد بگیره. نازکم ببخش مامانی رو بخاطر همه کم حوصلگی هام دوستت دارم ماهکم .اینم شعری که دیشب برام خوندی تا بخوابم :
عروسکم لالاش میاد شب که میشه باباش میاد سوار اسب سم طلا میاد میاد از اون بالا
براش قاقا میاره طوق طلا میاره طوق طلا به گردنش میوفته روی پیرهنش
جیرینگ و جیرینگ میکنه براش چقدر دوسش داره باباش