مهر و محبت احسانی
سلام عزیز مهربونم
دیروزم مامان جون گفت که امروز خیلی آقا بوده و کمتر دستشو توی دهنش کرده منو بابایی هم بهت قول دادیم که ببریمت بیرون تا حسابی بازی کنی آخه دو روزی بود که توی تحریم بودی .باهم رفتیم توی محوطه و تا ساعت 9 شب حسابی بازی کردیمو و گشت زدیم بعد از شام هم همش توی بغلم بودیو و ناز و نوازشم میکردی ساعت حدودای 11 بود که رفتیم توی رختخواب .از اون روزی که اومدیم توی این خونه منو بابایی میاییم توی اتاق شما پایین تختت میخوابیم تا مثلا عادت کنی توی اتاق خودت بخوابی و نیایی توی اتاق ما ولی فکر کنم حالا ما بد عادت شدیم و دیگه سخته برامون که از اتاقت بریم .وقتی دراز کشیدم دیدم صدام کردی که مامان من میتونم بیام پیشت گفتم آره عزیزم بیا اومدی کنارم دراز کشیدی و صورتم رو گرفتی توی دستهاتو 10 تا 15 تایی بوسم کردی اونقدر هم بوسه هات پر سر و صدا بود که بابایی خندش گرفته بود خلاصه توی بغل همدیگه خوابیدیم تا صبح .صبح هم که میخواستم از بغلم جدا کنمت و بدمت به بابایی تا بشینم پشت فرمون اجازه ندادی و باز بابایی مارو برد خونه مامان جون اینا .خوش بگذره عزیزم بیصبرانه منتظرم تا بعد از ظهر که در آغوش بگیرمت عسلم .