بستنی
سلام طلایی مامان
چند روزیه که وقتی با بابایی میایم خونه مامان جون اینا دنبالت میگی بریم بستنی بخریم. بنده خدا بابایی هم در هر مغازه ای که شما دستور بدید پارک میکنه و اوامر شمارو اطاعت میکنه .شما هم که هر روز یه مدل جدید هوس میکنی و اونهایی که بابایی روز قبل براتون خریده رو قبول نداری .خلاصه هر روز بعد از پیاده سازی پروژه بستنی باید شمارو ببرن توی محوطه و حسابی باهاتون توپ بازی و دنبال بازی کنن .من همیجا از همسر عزیزم برای تموم مهربونیهاش تشکر میکنم و امیدوارم خداوند مهربون توی همه کاراش یار و یاورش باشه.شبها هم موقع خواب خودت میری و مسواک میزنی .مامان جون و باباجون و دایی محمد رضا و دایی ماهان هم ١٤ خرداد انشالله میخوان برن مکه به خاطر همین من مجبورم شمارو با خودم بیارم اداره و بگذارمتون مهد .فعلا که هر وقت از مهد تعریف میکنم با کمال میل استقبال میکنی دیروز هم رفتم و فضای مهد رو دیدم با مربی گروه سنی شما هم صحبت کردم به نظر خانم مهربونی میومد بهم گفتن یک روز باید امتحانی یک ساعت ببرمت اونجا امیدوارم که خوشت بیاد خیلی نگرانتم آخه شما تا حالا به جز خونه مامان جون اینا جای دیگه ای نرفتی. دوستت دارم عسلک