خونه جدید و سرما
سلام طلایی مامان
دیشب بعد از چندین روز بالاخره بابایی راضی شد بریم خونه خودمون اولش که رفتیم خوب بود گرم شده بود ولی آخر شب پکیج خاموش شد و سرما شروع شد شما هم که هیچ وقت شبها سه بار pp نمیکردی دیشب سه بار مامانیو غافلگیر کردی بابایی هم کلی غر غر کرد و اعصابمو بهم ریخت خلاصه دیدیم خونه سرده مجبور شدیم بریم توی یکی از اتاقها و بخاری برقی روشن کنیم .من بخاری رو گذاشتم روی دراور و خوابیدیم صبح که بلند شدیم بابایی گفت نگاه کن چیکار کردییییییی . لبه دراور سوخته بود و رنگش عوض شده بود . ولی با همه این احوال شما سرحال و شاداب بودیو بازی میکردی .یادم رفت بگم مامان جون اینا هم دیشب اومدن دیدن خونمون بنده خداها خیلی زحمت کشیدن دستشون درد نکنه میبوسمت گلم دوستت دارم و دیوونتم پسرم.امروز صبح هم توی بغلم خواب بودی که بردمت خونه مامان جون اینا آخه دیشب کلی بازی کردی و بعد اومدی خوابیدی عزیز مامان و جالب تر از همه اینکه دیشب میخواستی بری اتاق خودت بخوابی ولی چون سرد بود من اجازه ندادم فدات بشم که اون موقعی که من میخوام بری اتاقت نمیری ولی موقعی که نمیشه اصرار میکنی.