عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

خونه جدید و سرما

1390/12/10 15:09
نویسنده : مامان احسان
631 بازدید
اشتراک گذاری

سلام طلایی مامانبغل

دیشب بعد از چندین روز بالاخره بابایی راضی شد بریم خونه خودمون اولش که رفتیم خوب بود گرم شده بود ولی آخر شب پکیج خاموش شد و سرما شروع شد شما هم که هیچ وقت شبها سه بار pp نمیکردی دیشب سه بار مامانیو غافلگیر کردی بابایی هم کلی غر غر کرد و اعصابمو بهم ریختدل شکسته خلاصه دیدیم خونه سرده مجبور شدیم بریم توی یکی از اتاقها و بخاری برقی روشن کنیم .من بخاری رو گذاشتم روی دراور و خوابیدیم صبح که بلند شدیم بابایی گفت نگاه کن چیکار کردییییییی . لبه دراور سوخته بود و رنگش عوض شده بود . ولی با همه این احوال شما سرحال و شاداب بودیو  بازی میکردی .یادم رفت بگم مامان جون اینا هم دیشب اومدن دیدن خونمون بنده خداها خیلی زحمت کشیدن دستشون درد نکنه میبوسمت گلم دوستت دارم و دیوونتم پسرم.قلبامروز صبح هم توی بغلم خواب بودی که بردمت خونه مامان جون اینا آخه دیشب کلی بازی کردی و بعد اومدی خوابیدی عزیز مامان و جالب تر از همه اینکه دیشب میخواستی بری اتاق خودت بخوابی ولی چون سرد بود من اجازه ندادم فدات بشم که اون موقعی که من میخوام بری اتاقت نمیری ولی موقعی که نمیشه اصرار میکنی.بای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

امي تيس
11 اسفند 90 10:22
بابت تبريك تولد ممنونم مامان حاسان عزيز
امي تيس
11 اسفند 90 10:23
راستي مبارك منزل جديدتون.الهي هميشه توش شاد باشين


ممنون عزیزم
مامان سمانه
12 اسفند 90 5:27
مامان سمانه
15 اسفند 90 3:01
به سلامتی مامان احسان جون انشالا به سلامت برید و برگردید و ما رو هم دعا کنید حسابی این چند روز تو وب جاتون خالیه مراقب خودتون باشید بوس برای احسان طلا