این چند روز
سلام ماه من
اول از همه ببخش که دیر به دیر برات مینویسم مامانی .
روز چهارشنبه خونه عمه جونیت دعوت داشتیم اونجا حسابی بهت خوش گذشت با حنانه و مطهره حسابی بازی کردی .روز پنج شنبه هم نوبت من بود که بیام اداره .همینکه بهت گفتم خوشحال شدی و گفتی من هم میام .بخاطر همین به دایی محمد رضا زنگ زدیم و دایی جون هم اومد دنبالمون و با هم اومدیم اداره .اونقدر آقا و حرف گوش کن شدی که همکارام کیف کردن وقتی رفتارتو دیدن .ظهر هم با دایی برگشتیم خونه . جمعه تا ظهر با هم خوابیدیم . بعد از ظهر هم با هم اشتیم خونه رو مرتب میکردیم که کمر من گرفتو آه از نهادم دراومد تا همین الان هم از درد نمیتونم یه نفس راحت بکشم الان هم با همکارم رفتم دکتر و سه تا آمپول یا بهتره بگم چهارتا چون یکیشو نصف کرد و به دو طرف زد نوش جان کردم و برگشتیم اداره .دو روز هم استعلاجی برام نوشت . فردا شب هم تولد حنانه دعوتیم خداکنه بهتر بشم و بتونیم بریم .عشقم دوستت دارم .چندتایی هم عکس از پنج شنبه و خواب امروز صبحت توی ماشین دارم که برات میگذارم .