مهد جدید
سلام ماه من
الان که دارم برات مینویسم بغض راه گلومو بسته حالم خیلی بده .به خاطر دوری راه و مشکلاتی که سرویسمون داشت تصمیم گرفتم مهد محل خودمون ثبت نامت کنم و دیگه با خودم نیارمت سمت اداره . دیروز رو راحت رفتی و من هم سه ساعت زودتر اومدم دنبالت اما امروز نه .توی بغلم خواب بودی که رسیدیم به مهد همینکه دیدی توی مهدی شروع کردی به گریه و بیتابی نیم ساعت کنارت نشستم و کلی با هم حرف زدیم و خندیدیم اما به محض اینکه گفتم میخوام برم دوباره شروع کردی به بهانه گیری و گریه .من هم دیدم هر چی بمونم فایده ای نداره اومدم بیرون تا یک ربع پشت در مهد موندم .هر مادری که میومد داخل مهد و برمیگشت احوالتو ازش میپرسیدم دوتا مادر آخر که گفتن آروم شدی دیگه خیالم راحت شد زنگ زدم به مهد بازهم سوال کردم که چطوری اونهام گفتن که آروم شدی بعد اومدم اداره ولی تموم راه گریه کردم که چرا باید تنهات بگذارم آخه مگه تو از من چی خواستی فقط خواستی که کنارت بمونم .ولی مامانی باور کن جدا از اینکه من سرکار میام و شما مجبوری که بری مهد برای خودت هم لازمه که بری مهد .پسرم خیلی دوستت دارم و امروز هم زود میام پیشت عاشقتم عسلکم.
پ ن : کمی بهتر شدی گلم صبحها راحت تر میری مهد البته هر روز بعد از ظهر هم به جای ساعت 5 ساعت 2 میام دنبالت .بعد با هم میریم پارک وقتی حسابی بازی کردی با هم میریم خونه .کاش همیشه میتونستم زود بیام دنبالت مامانو ببخش پسرم