عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

ماسک

1392/10/8 11:54
نویسنده : مامان احسان
476 بازدید
اشتراک گذاری

قلبسلام ماه منقلب

   اون روزیکه بابایی رفته بود یزد بهش گفتی که برات ماسک لاکپشت های نینجا یا شرک یا بت من یا.... بگیره به قول خودت هر کدوم که بود که بابایی بنده خدا هم که نتونسته بود برات بگیره و قول داد شنبه که داریم از سر کار برمیگردیم بریم و بخریم که رفتیو این ماسکی که الان عکسشو میگذارم رو انتخاب کردی بعدشم یک سری از ماشینهاتو چیدی بالای تختتو و گفتی میخوام وقتی میخوابم کنارم باشن بعد یه چند تا دیگه برچسب به در کمدت اضافه کردیو کلی هم با هم تصادف بازی کردیم بعد دومینو بازی کردیمو و بعد از دوهفته من رفتم اتاق خودمون و تو توی اتاق خودت خوابیدی تا صبح سه بار بیدار شدمو و اومدم پتوت رو درست کردم و رفتم خوابیدم همش فکر میکردم که داری صدام میکنی ولی وقتی میومدم اتاقت میدیدم که خوابه خوابی دوستت دارم عسل طلاقلب

 

این دوتا عکس رو هم مهد انداختی که تازه بهمون دادن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

نیلوفر
8 دی 92 12:48
ماسک خوشکلت مبارک عزیزم.چقدر ماشین خوشکل داری
مامان احسان
پاسخ
ممنون خاله مهربونم
زری مامان مهدیار و صدرا
11 دی 92 10:32
الهی که همیشه بخندی خوشگل خاله
مامان احسان
پاسخ
ممنون خاله جون شما هم همینطور
مامی کوروش
15 دی 92 8:40
اوهههه چه ماسک خشنی