عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

دلتنگی

1392/10/7 13:10
نویسنده : مامان احسان
428 بازدید
اشتراک گذاری

قلبسلام ماه منقلب

     پنج شنبه بعد از ظهر رفتیم خونه مامان بزرگ اینا .بابایی گفت که مادر مدیر عاملشون فوت کرده و میخوان با همکاراش برن یزد فکرشو بکن یزد ... هر چی اصرار کردم که نره گوش نداد ساعت 9 بود که با هم برگشتیم خونه هر چی اصرار کرد که برم خونه مامانم اینا قبول نکردم و مارو گذاشت خونه و رفت اون شب خیلی دلشوره داشتم حالم خیلی بد بود اولین باری بود که بابایی بدون ما جایی میرفت .تا ساعت 1 بیدار بودیمو بارها بهش زنگ زدیم و بعد خوابیدیم که ساعت 2 بود که با صدای فریادناراحتگریه تو از خواب پریدم .بازهم کابوسهای شبانه .داد میزدی استرسگریهو گریه میکردیگریه هر چی ازت سوال میکردم که چی شده فقط داد میزدی .از اون موقعی که آبله مرغون گرفتی چند بار تا حالا اینطوری شدی .اون شب هم که چون تنها هم بودم خیلی ترسیدم تا صبح توی بغلم خوابوندمتخواب .صبح که شد گفتی مامان ناهار برام پیتزا درست کن منم گفتم آخه مامانی پنیر پیتزامون تموم شده که گفتی پس بریم بیرون پیتزا بخوریم من هم قبول کردم ظهر با رفتیم بیرون و پیتزا همراه با دلستر هورانوش جان فرمودید بعد دستور دادی که چون بابایی نیست برام جایزه بخر من هم که نه گفتن به تو از سخت ترین کارهای دنیاست برام قبول کردم و برات یه دومینو و یک کتاب رنگ آمیزی بن تن خریدم و اومدیم خونه و دوباره بهونه گیریهات شروع شد شام رو هم با بهونه خوردی و منتظر موندی تا بابایی بیاد ساعت حدودای یک بود که بابایی اومد کلی باهم صحبت کردیدو و بعد خوابیدیمخوابحالا چند تا عکس از چند روز پیشو و دیروز برات میگذارم :

قبل از آبله مرغون:

زمان آبله مرغون:

بمیرم که از شدت درد و تب اینجوری خوابیده بودی و ناله میکردی

واین هم دیروز :

عشق من چشم انتظار باباییه

ودر آخر ژست آقا پسری که مثلا لاکپشت اینجا(نینجا) شده:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامي كيانا
7 دی 92 12:47
اين مدل جديده؟ وقتي باباها نيستن مامانها براي بچه ها جايزه ميگيرن؟ به نظرم وقتي باباها نيستن بايد باباها واسه مامانها و بچه ها جايزه بگيرن چه خوب كه دوتاي رفتين نهار بيرون چه خوب چه عاشقانه
مامان احسان
پاسخ
جای شما خالی خوب بود ولی جای بابایی خیلی خالی بود بابایی هم برامون البته سوغاتی آورده بود
نیلوفر
7 دی 92 12:59
به به پیتزا .نوش جونتون
محبوبه مامان الینا
7 دی 92 14:15
هی وای من از دست این همسری ها ولی خب عوضش مادر و پسر رفتین بیرون و صفا و سیتی معصومه جون نمیدونم چرا هر چی اتفاق بد و کابوس و مریضی میاد وقتی میاد که ما تنهاییم؟!
مامان احسان
پاسخ
اگه بدونی چه شب بدی بود
محبوبه مامان الینا
7 دی 92 14:15
عززززززززززززززیزززززززززززززززززززززززززم واسه همین دلت گرفته بود؟
مامان احسان
پاسخ
آره گلم
مامان آویسا
8 دی 92 9:25
سلام عزیزم. به قول آویسا پیبزاش خوشمزه بود همیشه به گردش عزیزم. خوش باشید
مامان احسان
پاسخ
ممنون نسرین جان
مامي كيانا
21 دی 92 11:04
واي جاي آبله ها رو صورت احسان جون دلمو ريش ريش كرد الهي كه ديگه مريض نشي پسر خوب
مامان احسان
پاسخ
خدارو شکر الان بیشتر جاهاش هم رفته ممنون خاله جون