عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

شب یلدا و ...

1392/10/1 14:45
نویسنده : مامان احسان
425 بازدید
اشتراک گذاری

قلبسلام ماه من قلب

   اینروزها مریضی تو دل و دماغی برام نگذاشته از این طرف هم کارهای اداره که واقعا طاقت فرسا شده .خواستم اول بگم که مامانو ببخش که دیر به دیر برات مینوسه و بعد کمی از این چند روز بگم .دوشنبه بعد از ظهر بود که برمت حمام و متوجه شدم که چند تا دونه کوچولو روی شکمت هست همون موقع به بابایی گفتم فکر کنم جیگر طلا آبله مرغون گرفته ولی بابایی باور نکرد و گفت نه بابا این که آبله مرغون نیست .خلاصه اون شب رو تا صبح تب داشتیو من بالا سرت بیدار بودم و صبح هم نرفتم اداره و زنگ زدم به همکارم که اطلاع بدم که نمیامو بعد ببرمت دکتر که اون بنده خدا بهم گفت پسر خاله سمیرا (همکار بنده ) آقا پویان هم چند روزیه که آبله مرغون گرفته خودت هم بهم گفته بودی ] پویان چند روزه که نمیاد مهد .اون موقع بود که اطمینان پیدا کردم که آبله مرغون گرفتی خلاصه باباجون اومد و بردیمت دکتر و چند تا شربت گرفتیمو اومدیم خونه .چون کارام توی اداره زیاد بود به بابایی گفتم که مرخصی بگیره و چهارشنبه رو بمونه پیشت اون بنده خدا هم همینکارو کرد .شما هم به محض اینکه شنیدی میخوام برم اداره و قراره بمونی پیش بابایی شروع کردی به بهونه گیری .شب رو خوابیدیم و قرار بود که من صبح برم اداره که ساعت 7.20 دقیقه با صدای شما از خواب پریدم و دیدم ای دل غافل یکساعت و نیم دیر تر بیدار شدم .تو خوشحال بودی که من نرفتم و من شوکه که حالا چطوری اون مسیر لعنتی رو بدون سرویس باید برم داشتم حاضر میشدم که گریه ات در اومد که مامان تورو خدا نرو هر چی گفتم اگر برم برات اینو میخرم اونو میخرم ولی راضی نشدی که نشدی خلاصه به اتفاق بابایی سه نفری موندیم خونه .روز پنج شنبه هم حالت زیاد خوب نبود بعد از ظهر رفتیم خونه مامان جون اینا و رفتیم به پیشواز یلدا .شب هم همونجا خوابیدیم و من و بابایی و دایی محمدرضا صبح رفتیمو کنکوووووووووووووووور دادیم بعد از ده سال از تموم شدن دانشگاهم این اولین باری بود که آزمون کارشناسی ارشد شرکت کردم .)دوستان دعا کنید که معجزه بشه و قبول بشم .وای اگه بشهخیال باطل)بعد از ظهر هم برگشتیم خونه .دیروز هم باز برمت خونه مامان جون اینا و بعد از ظهر برگشتیم خونه .شب یلدای امسال رو تنها بودیم البته خونه دایی محسن بنده دعوت بودیم همینطور خونه مامان بزرگ اینا ولی به خاطر شرایط شما موندیم خونه اولین سالی بود توی عمرم که شب یلدا رو توی خونه تنها بودیم .افسوسولی مامانی همه به این خبری که مامان جون الان بهم داد میارزه که شما بعد از گذشت یکهفه تب امروز تب نداشتی گل مامان خوشحالم گلم خوشحال امیدوارم دیگه هیچ وقت مریضیتو نبینم عشقم قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مامی کوروش
4 دی 92 12:50
خدا رو شکر احسان جون بهتر شده عزیزم ، انشا.. بلا دوره . عوضش خیالت راحته که دیگه ابله مرغون نمی گیره !
محبوبه مامان الینا
5 دی 92 8:57
سلام خوشگلمچه خبر از احسان جونی؟
مامان احسان
پاسخ
خوبه خدا روشکر
نیلوفر
5 دی 92 21:55
★。˛ °.★__ *★* *˛. ˛ °_██_*。*./ \ .˛* .˛.*.★* *★ 。* ˛. (´• ̮•)*˛°*/.♫.♫\*˛.* ˛_Π_____. * ˛* .°( . • . ) ˛°./• '♫ ' •\.˛*./______/~\ *. ˛*.。˛* ˛. *。 *(...'•'.. ) *˛╬╬╬╬╬˛°.|田田 |門|╬╬╬╬ . ¯˜"*°•♥•°*"˜¯`´¯˜"*°•♥•°*"˜¯` ´¯˜"*°´¯˜"*°•♥•°*"˜¯`´¯˜"*°• خوشحالم که گل پسری بهتره
مامان احسان
پاسخ
ممنون عزیرم
مرجان مامان آران و باران
6 دی 92 12:56
یلدا با تاخییر مبارک عزیز دلمممممممممم ایشالا بلا دور باشه فدات شمم همیشه شاد باشیددد ایشالا دانشگاهم قبولللللی
محبوبه مامان الینا
7 دی 92 7:22
سلام به معصومه عزیزمخدا نکنه دلت گرفته باشه عزیزم...چیزی شده؟! بخاطر مریضی احسان جونه یا مسئله دیگه ای ؟
مامان احسان
پاسخ
سلام گلم خوبم الان احسان هم خوبه خدا رو شکر
محبوبه مامان الینا
7 دی 92 8:47
دوسِت دارم
مامان احسان
پاسخ
ما بیشتر
مامي كيانا
7 دی 92 12:48
خدا بد نده كاشكي ويرسشو ميفرستادي اينور دوست دارم كيانا زودتر آبله مرغان بگيره ميگن تو سن پايين خفيف تره ايشالا هميشه سالم باشيد
مامان احسان
پاسخ
ممنون خاله جون ولی اگر میشد هم ویروسشو نمیفرستادم چون احسان خیلی سخت گرفته بود و بیماریش سبک نبود
زری مامان مهدیار و صدرا
11 دی 92 10:30
خدا رو شکر که گلم بهتر شده