بهونه گیری جدید
سلام ماه مامان
دیشب تا ساعت حدودای ١٢ با هم بیدار موندیم و من برات چند تا داستان خوندمو برقو خاموش کردم که برم بخوابم که تقاضا کردی یه داستان دیگه هم از خودم برات بگم یعنی از روی کتاب نخونم و من ازت پرسیدم چه داستانی بگمو و تو گفتی هر چی خودت دوست داری و من هم شروع کردم به گفتن : یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود سه تا بزغاله بودن به نامهای شنگولو و منگولو ....هنوز حبه انگور از دهنم در نیومده بود که صدای داد و بیداد و گریه ات بلند شد که من این داستان و نمیخوام یکی دیگه بگو من هم که نیم ساعتی بود که توی اتاقت بودمو و از خواب داشتم گیجو ویج میخوردم گفتم مگه خودت نگفتی هر چی دوست داشتم خوب منم اینو دوست دارم که دارم میگم دیگه و تو همچنان گریه میکردی بوست کردمو و از اتاقت اومدم بیرون و به ٣٠ ثانیه نکشید که آروم شدیو خوابیدی .این رفتار بد رو جدیدا انجام میدی اولش دوستانه از آدم خواسته هات رو میخواهی و آخرشو با گریه و بهونه گیری تموم میکنی واقعا نمیدونم با این مدل رفتارت باید چیکار کنم . ولی همه جوره عاشقتم مامانی.
واما سوال امروزت :مامان چرا میگن خورشید خانوم ؟و من بعد از کمی فکر : شاید چون طلایی و زیباست بهش میگن خورشید خانوم و شما