عید غدیر خم
سلام ماه مامان
روز چهار شنبه رو با همدیگه مرخصی گرفتیمو خونه تمیز کردیمو .باباجون زحمت کشید مارو برد مخابرات برای ثبت نام تلفن .ناهار رو هم اونجا بودیم و بعد از ناهار باباجون مارو آورد خونمون شب هم عمه فاطمه و عمه آذر و عمو حسین اینا اومدن خونمون عید دیدنی .چون روز عید مهمونی ولیمه دایی محسنم بود که از مکه اومده بودن .خلاصه روز عید اول رفتیم خونه باباجون اینا و عید رو بهشون تبریک گفتیم بعد خونه دایی محمد رضا اینا بعدش هم خونه مامان بزرگ اینا .آخه مامان بابایی هم مثل مامان خودت ساداته .ناهار رو هم رفتیم تالار و دایی و زندایی رو دیدیم .بعدش هم برگشتیم دوباره خونه مامان بزرگ اینا .اون روز رو حسابی شیطونی کردی و خوش گذروندی .جمعه هم صبح با هم رفتیم پارک و بعد از ظهرش هم به خواب و قایم باشک سپری شد .امروز صبح هم که بیدارت کردم کمی بدنت گرم بود بهت استامینوفن دادم .خداکنه مریض نشی گلم تازه کمی جون گرفتی .دلم برات هزار تا تنگ شده .دیشب موقع خواب بابایی برات لالایی میخوند که یکدفعه گفتی بابایی دارم خواب بچه گیهامو میبینم که بغل مامانی میخوابیدم بعدش من گفتم میخواهی بیایی پیشم و تو قبول نکردی ولی نیمه های شب اومدی کنارم خوابیدی .دوستت دارم نازنین مامان.
وپس از مدتی محو تماشای باب اسفنجی