این چند روزه
سلام ماه من
چند روزیه که حس و حال نوشتن ندارم .ولی برای اینکه یادم نره گزیده ای از این چند روز رو برات مینویسم .روز سه شنبه من و بابایی و البته شما مرخصی گرفتیمو و با هم رفتیم جمهوری اول به قصد خرید گوشی تا ظهر گشتیمو من یه گوشیه sony خریدم . داخل بازار مبایل ایران بودیم که هوس آبمیوه کردیو برات خریدیم بعد هوس شیر کاکائو کردی که نبود که برات بخریم .بعد اومدیم توی خیابون که چشمت به لبو خورد و برات لبو خریدیم و نوش جان کردی .بعد بابایی گفت بریم عینک بخریم و با هم رفتیمو و سه عینک آفتابی بسیار شیک برای هر سه تاییمون خریدیم برای شما هم بنفشه .اگر حوصله ام بیاد عکسشو میگذارم چون حتما تا چند روز دیگه یا گمش کردی یا پر از خش شده و من کلی حرص میخورم که چرا باید اینطوری بشه.بعد هم رفتیم برات لباس پاییزه خریدیمو و بعدش رفتیم رفاه کلی خوراکی خریدیمو خسته و کو فته برگشتیم خونه کل راه رو هم شما خوابیدی . روز عید قربان هم صبح رفتیم خونه مامان بزرگ اینا و مراسم قربونی کردن گوسفند و تقسیم کردن و خوردن اون بیچاره و بعد از ظهر هم رفتیم خونه عزیز اینا و عید رو بهشون تبریک گفتیم و دوباره برگشتیم خونه مامان بزرگ اینا و تا شب با حنانه و مطهره کلی آتیش سوزوندید . روز پنج شنبه هم صبح بردمت دکتر آخه کمی سرفه میکردی ولی دکتر گفت هیچی نیست خدارو شکر . شب هم مامان جون اینا و دایی محمد رضا اینا اومدن خونمون شب خوبی بود .جمعه هم تمامش رو به خواب گذروندیم .امروز هم توی مهد مراسم عکسبرداری پاییز دارید صبح لباسهایی که خودت دوست داشتی (به رنگ آبی ) رو پوشیدی و رفتی .الان هم میخوام بیام دنبالت دوستت دارم عشقم .
این هم چند تا عکس نه چندان حرفه ای :
گل پسر از حموم اومده
اینجا هم خمیر نون بربری رو پیچیدی روی مدادت و میگی مامان ببین بستنی درست کردم
لبو خوردن کنار خیابون و البته موتور ها