تب و باز هم مرخصی
سلام ماه من
پریروز وقتی با هم میرفتیم خونه بابایی برات زغال اخته خرید و پفیلا و کمپوت گیلاس و پاستیل بعدش هم چون چند روزی بود که تک تک سرفه میکردی بردمت دکتر و آقای دکتر گفت که گلوت کمی ملتهب شده و برات دارو نوشت با هم داروها رو گرفتیمو و رفتیم خونه شما هم طبق معمول هر چی منو بابایی گفتیم همه چیزهایی که خریدی رو با هم نخور گوش نکردی و همشو با هم نوش جان کردی .نیمه های شب حدود ساعت 3.30 بود که با صدای گریه ات از خواب پریدم دلت به شدت درد میکرد و تب داشتی بهت استامینوفن دادم و تا ساعت 6 با هم بازی کردیم تا تبت افتاد و خوابت برد دلم نیومد بیدارت کنمو و خودم هم خوابیدم کنارت ولی صبح که از خواب بیدار شدی حسابی سرفه میکردی امروز هم با خودم آوردمت اداره حال و روز خوبی نداری امیدوارم زودتر روبراه بشی گلم .راستی یادم نره بگم دیروز صبح وقتی از خواب بیدار شدی و دیدی کنارت خوابیدم از سر تا پاهامو بوسیدی از خوشحالی گریه ام گرفت .پرسیدی چرا پس گریه میکنی مگه دوست نداری بوست کنم گفتم چرا مامان از خوشحالیمه آخه شما خیلی مهربونی و تو جواب دادی : مامان مهربونیم هم مثل خودته مثل صورتم که شکل خودته و من از شدت خوشحالی محکم بغلت کردمو و از سر تا پا غرق بوست کردم .عاشقتم مهربونم با این زبون شیرینت