سیب و شاتوت
سلام ماهک
الان با خاله فاطمه و خاله اعظم و خاله فرزانه (همکاران گرامی بنده ) با همدیگه رفتیم توی حیاط اداره .آخه توی حیاط یک درخت شاتوت و یه درخت سیب و چند تا درخت انار و زیتون و انگوره .کلی با صفاست .حسابی شاتوت و سیب خوردیم .خاله فاطی رو هم اونقدر تشویقش کردیم که بره بالای درخت تا بالاخره بنده خدا قبول کرد و از درخت رفت بالا .فکرش بکن با لباس فرم و جوراب شیشه ای و خلاصه کلی کلاس فرستادیمش بالای درخت ماهم که اون پایین از خنده کم مونده بود خودمون خیس کنیم که یهو دیدیم رئیس من از دور داره صدام میزنه .خلاصه با کلی خجالت و شرمندگی از توی باغچه بیرون اومدم و گفتم بله کاری داشتید؟ و اون با خنده گفت اتاق خالیه من دارم میرم جلسه بفرمایید برید بالا . خلاصه درختان زیبا را رها کرده و به این اداره لعنتی بازگشتیم. آنقدر شاتوت و سیب خوردیم که هممون دل پیچه گرفتیم .احسان رو هم به هزار زحمت آوردمش بالا .و این بود کارهای پر مشقت ما در اداره.