احسان و تعطیلی بابایی
سلام نفسم امیدم عشقم
امروز بدون شما اومدم اداره آخه اداره بابایی به خاطر اجلاس سران تعطیله و مونده خونه شما هم موندی پیشش .صبح که بابایی منو از خواب بیدار کرد روی شکمم خوابیده بودی دلم نمیومد بلندت کنم ولی مجبور بودم و آهسته گذاشتمت روی تخت بوسیدمت و از اتاق اومدم بیرون دلم پیشت مونده بود تا اینکه حدودای نیم ساعت پیش بیدار شدی و بابایی شماره من رو برات گرفت و باهام صحبت کردی الهی قربونت برم با اینکه قند توی دلت آب میشد که با بابایی موندی خونه ولی بازم میگفتی چرا منو گذاشتی پیش بابایی خودت رفتی اداره ؟ فدای اون شیرین زبونیهات مامانی که روزی دهها مرتبه بهم میگی مامانی دوستت دارم عاشقتم و وقتی من در جوابت میگم من هم همینطور سریع جواب میدی اما من بیشتر . میدونم که امروز کلی به هر دوتون خوش میگذره و حسابی خونه رو بدون اینکه کسی سرتون غر بزنه بهم میریزید و شلوغکاری میکنید خوش بگذره گلم میبوسمت هزاران هزار بار