عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

1/6/91

1391/6/1 9:44
نویسنده : مامان احسان
381 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزکمقلب

پسر نازم امروز که بردمت مهد خواب بودی خاله مینا دم در میخواست شمارو از بغل من بگیره قبول نکردم چون میترسیدم از خواب ناز بیدار شی خودم اومدم داخل و خوابوندمت سر جات همین که گذاشتمت زمین گفتی مامان نری ها پیشم بمون گفتم باشه گلم شما بخواب و تو خوابیدیو من به قولم عمل نکردمو اومدم بیرون ببخش منو پسرم ببخش نگران

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان زهره
1 شهریور 91 11:00
عزيز دلم بهت تبريك مي گم كه طوري به پسرت اطمينان دادي كه اون مهد را قبول كرد. البته قبول دارم آدمي دچار عذاب وجدان مي شه .اما سعي كن كمتر قول بدي مثلا بگي من پشت در منتظرتون مي مونم تا شما از خواب بيدار بشين .
مامان زهره
1 شهریور 91 11:01
آخه بايد كم كم واقعيت را بپذيره و مهم اينه كه اصلا متوجه نشه كسي مخصوصا مادر گلش مي خواد بهش دروغ بگه .مي دونم خيلي سخته من همه اين را تجربه كردم
❤مامان آزی❤
3 شهریور 91 13:25
شما هم در مسابقه رویای زیبا شرکت کنید شاید کوچولوی شما اینبار برنده ما باشه حتما بیاید و بخونید شرایط و ثبت نام کنید خوشحال میشیم