عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

مهد

1391/5/22 10:29
نویسنده : مامان احسان
406 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

سلام آقا گوچولوی مامانقلب

   دیروز و امروز رفتی مهد پسرم ولی چه مهد رفتنی از اول که میری تا بیایی بیرون داری اشک میریزی قربون اون مرواریدات مامانی جیگرم کباب میشه وقتی میگذارمت و میام اداره ولی مامانی دیگه لازم بود که بری مهد .دیروز بعد از مهد آوردمت پیش خودم امروز هم میارمت قول میدم شما این دو سه ساعت رو صبور باش زودی میام دنبالت الان هم خودم گریه ام گرفته نمیدونم ساکت شدی یا نه الان زنگ میزنم از خانوم مربی تون سوال میکنم دوستت دارم عسلم .قلب

زنگ زدم به خاله مینا گفت که آروم شدی و نشستی پیش بچه ها خدا رو شکر لبخند

 آنچه هستی هدیه خدا به توست

 

  و آنچه می شوی

 

 هدیه تو به خداست

 

پس بی نظیر باش چون بی نظیر خلق شده ای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان نيروانا
1 شهریور 91 7:33
به به عزيزم،‌ مي بينم كه شمام پروژه ي سختِ مهدكودك رو شروع كردين. آفرين ماماني. چقدر قشنگ نوشتي. برات آرزوي موفقيت دارم. نيرواناي ما هنوز توي تعطيلاتِ عيد بسر ميبره و فعلاً مهد تعطيله. تا هفته ي آينده ايشالا ببينيم چي ميشه.
بي نظير باشي عزيزم


ممنون خاله جون