مامان من ناراحتم
سلام بزرگمرد کوچک
این روزها هوا خیلی بارونی و قشنگه .دیروز که با بابایی از سرکار اومدیم خونه مامان جون اینا دنبالت مامان جون گفت بعد از سه روز هنوز وضعیت مزاجیت خوب نشده و توصیه کرد برای اینکه راحت تر بشی برات زیتون بگیرم تا بلکم شکمت راحت بشه خلاصه وقتی میومدیم خونه یادمون رفت بگیریم بخاطر همین بابایی برات کاهو و کیوی آورد تا بخوری ماشالله شما هم که عاشق هر دوتاشی یک دل سیر خوردی تا موقعی هم که میخواستیم بخوابیم چند بار رفتی دستشویی . ساعت حدودا ١٠.٣٠ بود که رفتیم خوابیدیم .نزدیکیهای ساعت یک بود که دیدم اومدی پیش ما خوابیدی ؛خواستم بغلت کنم دیدم خیسی ،فکر میکنم سردیت کرده بود .صدات کردم گفتم :احسانم مامانی چرا جیش کردی ؟تازه فهمیدی چی شده .شروع کردی به گریه .ازتون سوال کردم من که چیزی نگفتم چرا گریه میکنی الن میبرم میشورمت لباسهای تمیز هم تنت میکنم چرا گریه میکنی؟جواب دادی:مامان من ناراحتم ناراحتم آخه چرا جیش کردم ،فرشته مهربون نبینه . دیگه برام جایزه نمیاره ؟ بغلت کردم و با همدیگه گریه کردیم من از گریه تو گریه میکردمو تو از خجالت .الهی مامان فدات شم تمیز عزیزم .بابایی هم بیدار شد کلی بغلت کردیمو دلداریت دادیم تا خوابیدی .دوستت دارم پسر ناز و مهربون .