عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

باغ پرندگان

1396/6/19 13:59
نویسنده : مامان احسان
245 بازدید
اشتراک گذاری
سلام ماه خوشگلم
جمعه صبح ساعت هفت برخلاف هر روز که با زور بیدار میشی بیدار شدی .اول رفتی سراغ بابایی و بیدارش کردی و گفتی پاشو بابا ببین چقدر هوا خوبه پاشو برسم بیرون .بعد با خودت بردیش پشت پنجره و بیرون رو نشونش دادی و گفتی ببین چقدر هوا تمیز و قشنگه! بعد اومدی منو بیدار کردی و برنامه چیدی که برسم بیرون.صبحانه رو که خوردیم راه افتادیم و به پیشنهاد شما رفتیم باغ گلها و باغ پرندگان کرج .ناهار هم رفتیم شاندیز و بعد از ظهر با التماس برگشتیم خونه .دیروز هم که عید غدیر بود رفتیم خونه باباجون اینا .اونجا هم کلی با دایی محمد رضا خوش گذروندی .و دوباره با زور و التماس برگردوندیمت خونه .خوش باشی عزیزم













پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان مرضیه
27 شهریور 96 9:22
سلام عزیزم همه پست هات عالی بودند مشتاق دیدارتون تو وبلاگ زهرا جون هستیم کلی پست گذاشتیم که منتظر شماست
معصومه
8 مهر 96 3:22
شما احیانا آذری نیستید اصالتا؟
مامان احسان
پاسخ
نه عزیزم