پارک ملت روز عید قربان
سلام عزیز دل مامان ماه خوشگلم
پنجشنبه گذشته بابایی از اداره زنگ زد و گفت میایید فردا بریک شمال ؟ومن با تعجب پرسیدم سماوات لحظه بود که جنابعالی صدای منو شنیدی و شروع کردی به آخ جون گفتن .بابایی گفت یه تور یکروزه ماسوله است .ومن گفتم آخه یکروزه خیلی سخته همش توی راهیم! که شما زدی زیر گریه .بعد بابایی گفت میام خونه صحبت میکنیم.بعد از ظهر که بابایی اومد زنگ زدیم به اون خانمی که هماهنگ کننده تور بود گفتن که ظرفیتشون تکمیل شده.کلی گریه کردی .بعد بابا بهت قول داد که حتما جمعه یه جای خوب ببریمت.و این شد که رفتیم پارک ملت و پردیس ملت و کلی خوش گذراندیم.شب هم با التماس برگردوندیمت خونه .اینم چند دایی عکس که اونروز با زور ازت انداختم
پنجشنبه گذشته بابایی از اداره زنگ زد و گفت میایید فردا بریک شمال ؟ومن با تعجب پرسیدم سماوات لحظه بود که جنابعالی صدای منو شنیدی و شروع کردی به آخ جون گفتن .بابایی گفت یه تور یکروزه ماسوله است .ومن گفتم آخه یکروزه خیلی سخته همش توی راهیم! که شما زدی زیر گریه .بعد بابایی گفت میام خونه صحبت میکنیم.بعد از ظهر که بابایی اومد زنگ زدیم به اون خانمی که هماهنگ کننده تور بود گفتن که ظرفیتشون تکمیل شده.کلی گریه کردی .بعد بابا بهت قول داد که حتما جمعه یه جای خوب ببریمت.و این شد که رفتیم پارک ملت و پردیس ملت و کلی خوش گذراندیم.شب هم با التماس برگردوندیمت خونه .اینم چند دایی عکس که اونروز با زور ازت انداختم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی