آخر هفته
سلام ماه مامان
روز چهارشنبه از صبح رفتیم خونه مامان جون اینا . بعد از ظهر با بابایی رفتیم پارک و کمی خرید . بعد به سفارش جنابعالی بستنی و فالوده خوردیم و برگشتیم خونه مامانجون اینا اونجا هم کلی با ماهان بازی کردی و اونوقت ساعت 11 شب که میخواستیم برگردیم خونه بهانه میگرفتی که چرا اینقدر زود میریم . روز جمعه هم آقاجون(بابابزرگ من) رو بعد از 20 روز از بیمارستان مرخص کرده بودن که رفتیم خونشون و بهشون سر زدیم البته با مامان جون و باباجون و ماهان . دیشب هم با گوشی بابایی چند تایی عکس خنده دار ازت انداختم که الان برات میگذارم .
اینروزها عجیب حال و هوای پیش دبستانی و مدرسه داری و هر روز میپرسی چند روز دیگه مونده که برم پیش دبستانی .
پریشب موقع خواب و رفتن به اتاقت باز هم بهونه گرفتی و من بهت گفتم برو سر جات بخواب امیدوارم که فرشته مهربون ببینه و برات هدیه بیاره که دیدم با ذوق گفتی : مامان بگو لب تاب بیاره .گفتم نه مامانی لب تاب که داریم خوب با لب تاب من بازی میکنی دیگه بزرگتر که شدی برات میخرم .گفتی: پس بگو تبلت بیاره .بازهم گفتم وقتی بزرگ شدی.که دیدم یه قیافه بامزه به خودت گرفتی و گفتی بگو دیگه یه گوشی که میتونه بیارهههه یا اینکه برای یه گوشی هم باید بزرگ شم.و من دیگه واقعا نمیدونستم که چی باید جوابتو بدم و به این فکر میکردم که ما توی این سن فرق تلفن و آیفون رو نمیدونستیم اونوقت بچه های الان ......
عاشقتم مامانی عاشق
بقیه عکسها رو در ادامه مطلب ببنید: