مهمون اداره
سلام ماه من
از شنبه بعد از ظهر شروع کردی به سرفه کردن و کمی آبریزش بینی داشتی و شب هم تب کردی تا صبح توی بغلم بودی و صبح چون هفته قبل هم مرخصی گرفته بودم نمیتونستم باز هم نرم اداره بخاطر همین شما رو با خودم آوردم و با هم رفتیم دکتر کلی دارو و دو تا هم آمپول زدی و برگشتیم اداره .یکشنبه رو با خوبی و خوشی توی اداره گذروندیمو اذیتم نکردی به خیال اینکه روز دوشنبه هم همینطوری با ز هم آوردمت اداره .در بدو ورود همکار جدیدم (خانم حصاری) ازت پرسید شعر بلدی ؟سریع براش شعر پلیس و یه بیت هم از فردوسی ( چه خوش گفت فردوسیه پاکزاد...) خوندی بعد پرسید قران هم بلدی ؟سوره فیل رو خوندی . خانم حصاری هم بهت گفت آفرین مامانت چه چیزای خوبی بهت یاد داده ! نه گذاشتی و نه برداشتی جواب دادی: مامانم که یاد نداده هرچی بلدم توی مهد یاد گرفتم ! منو میگی گفتم مامانی اونوقتی که مهد نمیرفتی هم که خودم کلی شعر و سوره های قرانو بهت یاد دادم که ! بعد ازشون پرسیدی شما اسمتون چیه اون بنده خدا هم گفت حصاری که دیدم اومدی سمت منو و با یه اوههه محکم گفتی وای چه اسم بدی حسابی ! مامان چرا اسمشون آدم حسابیه ؟ گفتم نه مامان جان حصاریه تازه آدم حسابی که حرف بدی نیست خیلی هم خوبه .گفتی نه پس چرا بابا وقتی با اون آقاهه که توی خیابون نزدیک بود بزنه به ماشینمون گفت آهای آدمه حسابی مگه منو نمیبینی؟ پس حرف بدیه دیگه ! خلاصه اینم از اون بنده خدا که کلی از دستت خندید و در آخر هم که اسمشو یاد گرفتی اومدی گفتی مامان فهمیدم حصاریه آدم حسابی نیست!
نزدیکهای ظهر بود که خاله محبوبه مامان پویا با چند تا ماشین و خط کش و ...اومد پیشت .کلی ذوق کردیو و شروع کردی با ماشینهایی که مال پویا بود بازی کردی بعد با هم رفتیم ناهار خوردیمو و اومدیم پشت میزم که دیدم در یکی از ماشینها درش شکسته و افتاده روی میزم . عصبانی شدم و داد زدم سرت و گفتم : (البته با عرض پوزش) خاک بر سر بی سلیقه ات یک ساعت نتونستی امانت داری کنی ؟سریع گفتی مامان به خدا من نشکستم .گفتم پس کی شکسته ؟ دیدم رئیسم که صورتش هم از خجالت سرخ سرخ شده بود اومد جلو و گفت : من دیدم کج شده خواستم صافش کنم شکست .که یهو دیدم اومدی جلو و با یه قیافه حق به جانب رو به رئیسم گفتی: خاک بر سرت اون امانت بود بیسلیقه ! وااااااااااااااااااااااای من دیگه نمیدونستم باید چیکار کنم مخم که هنگ کرده بود از خجالت هم داشتم میمردم گفتم احسان ! این چه حرفیه مامان! ولی خوب چه میشد کرد خودم هم همینو بهش گفته بودم . رئیسم بندهخدا خندیدو رفت . خلاصه آبرو نگذاشتی برام .امروز هم بردمت خونه مامان جون اینا امیدوارم بهتر بشی گلم .عاشقتم نفسم.