تب لعنتی
سلام ماه تابانم
روز سه شنبه هفته گذشته توی باشگاه اداره مسابقات دو و دارت و ... برگذار میشد که من شما رو هم با خودم بردم باشگاه .اونقدر با انرژی تشویقم میکردی که مسابقه دارت نفر دوم شدم دو هم مطمئنا اول میشدم ولی یه بی دقتی کردمو و ثانیه ها از دستم رفت خلاصه روز خیلی خوبی رو با هم گذروندیم ولی از فردای اون روز شما تب کردیو تا دیشب هم حال و روزت چندان مناسب نبود شنبه که مرخصی گرفتم و موندم پیشت دیروز و امروز رو هم خونه مامان جون موندی .فدای مهربونیت ،شبها کنار تختت میخوابیدم که حواسم بهت باشه البته مینشستم کنار تختت و سرم رو کنار سرت میگذاشتم روی بالشتت ، تا صبح هر بار که از شدت تب بیدار میشدی با اون دستهای ناز کوچولوت بارها و بارها نازم میکردی و میگفتی مامانی دوستت دارم مامانی عاشقتم .بمیرم برات که حتی وقتی حالت هم خوب نیست عشق دادن به مامانی فراموشت نمیشه .من هم دوستت دارم گلم من هم عاشقتم مامانی و از خدای مهربون هم به خاطر داشتنت هزاران بار تشکر میکنم و ازش میخوام همیشه در پناه خودش حفظت کنه .عزیز دلم امروز حالت خیلی بهتره خدارو شکر دل مامان هزارتا برات تنگ شده یه کوچولو صبر کنی میام پیشت