عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

نظرات (19)

مامی کوروش
14 شهریور 92 20:45
دقیقا همینطوره معصومه جون این لحظه ها دیگه بر نمی گردن
زری مامان مهدیار
16 شهریور 92 10:31
چقدر قشنگ ممنون از این یادآوری و تلنگر به موقع ت
مانی محیا
16 شهریور 92 11:33
تایید نکن دوستم دشمن دار میشم


مامان آویسا
16 شهریور 92 12:10
خیلی زیبا بود با تمام وجود حسش کردم
مرجان مامان آران
17 شهریور 92 8:25
خیلی خوب بود عزیز دلممممممممم
نوشين مامان آريا
17 شهریور 92 10:01
درسته الان كه ميدوند و ميان تو آغوشمون فردا روزي ديگه اين لحظات را نخواهيم داشت الان يك بوسه شيرينشان خستگي رو از تن آدمي در مياره
ستارگان آسمان من
18 شهریور 92 4:42
خیلی لذت بردم .واقعا که بچه ها زود بزرگ میشن
محبوبه مامان الینا
18 شهریور 92 9:34
سلام معصومه جون مطلبت خیلی به دلم نشست بله بالخره ما رفتیم خونه خودمونولی معصومه جون خیلی کارها نصف و نیمه ست مثلا هنوز توالتمون روشویی نزدیم !!! خونه بدون پرده ست و کلی هم پنجره داره قالیهامو خودمون شستیم بارون بارید رنگ داد حالا باید دوباره بدیم قالیشویی و......و....... کلی خرید دارم کلی کار دارم.......... حالا تو این گیرو دار خواهرشوهر زنگ زد هفته بعد جشن عروسیشه کلی هم باید دنبال لباس و ....واسه اونجا باشم خلاصه که بساااااااااااااااطی داریم ولی همینکه دوست و خواهر خوبی مث تو دارم که خبرمو میگیره و بهم انرژی میده کلی واسم میارزه عزیزم
محبوبه مامان الینا
18 شهریور 92 10:01
ممنونم معصومه مهربووووووووووونم
اگه همشهری بودیم حتما واسه خرید لباس و نظر دادنت بهت زحمت میدادم چون خوش سلیقه ای عزیزم کاش یه شهر بودیم و با هم میرفتیم خرید



کاش
مامان حنانه زهرا
18 شهریور 92 16:20
محبوبه مامان الینا
21 شهریور 92 9:02
سلام عزیزم دیروز مرخصی بودم رفتم دانشگاه
دلم واست تنگ شده خواهر جونم


مامان امیررضا
23 شهریور 92 13:55
به راستی که اینگونه است چقدر زمان به سرعت میگذره و ما تا فرصت کنیم و به خود آییم زمان رفته و تنها خاطراتش به یادمون ثبت شده انگار همین دیروز بود که امیررضام رو برای اولین بار در آغوش گرفتم و کمتر از یک ماه دیگه پسرم وارد چهارمین سال از زندگیش میشه این مدت چه زود گذشت و من نتونستم یا کم تونستم اون طور که دلم میخواد لذت مادر بودن رو حس کنم نمیدونم منم دلم میخواد بیشتر برای پسرم وقت بگذارم و ... برای شما و پسر نازتون روزهای خوب و خوشی رو آرزو دارم
مامان سيد محمد سپهر
23 شهریور 92 15:15
عزيزم.....شما هم روي گل احسان جان را ببوسين ..خيلي به جا به نكته خوبي اشاره كردي....
محبوبه مامان الینا
24 شهریور 92 7:53
سلام خواهر جونمممنووووووووووووووونم از اینکه اینقدر به من لطف و توجه داری عزیزم

وای معصومه جون ممنون عزیزم خیلی بامعرفتی بخداااااااهمین یه دنیا واسم میارزه

خیلی دوست دارم
من کاری نکردم گلم شما خوب میبینی

محبوبه مامان الینا
24 شهریور 92 10:31
سلام معصومه جون راستی اگه واسه پرده ایده خاصی داری یا جنس خاصی اونجا مده بهم بگو عزیزم البته چون دکور خونم تیره ست ترجیحا میخوام پرده روشن باشه و بدون دستک و یا نهایتا یه دستک باریک داشته باشه
محبوبه مامان الینا
25 شهریور 92 9:14
سلام صبح بخیر عزیزم ممنونم پس منتظر عکسها هستم
محبوبه مامان الینا
26 شهریور 92 8:22
اون فرشه هم خیلی خوشجله دوسش دارم


محبوبه مامان الینا
26 شهریور 92 8:23
راستی اونجا رسم و رسومات جهیزیه چیه؟! کی بیشتر وسایلارو میخره؟
محبوبه مامان الینا
26 شهریور 92 9:01
چه جالب رسم اینجا برعکسه