سلام معصومه جون
مطلبت خیلی به دلم نشست
بله بالخره ما رفتیم خونه خودمونولی معصومه جون خیلی کارها نصف و نیمه ست مثلا هنوز توالتمون روشویی نزدیم !!! خونه بدون پرده ست و کلی هم پنجره داره قالیهامو خودمون شستیم بارون بارید رنگ داد حالا باید دوباره بدیم قالیشویی و......و....... کلی خرید دارم کلی کار دارم.......... حالا تو این گیرو دار خواهرشوهر زنگ زد هفته بعد جشن عروسیشه کلی هم باید دنبال لباس و ....واسه اونجا باشم خلاصه که بساااااااااااااااطی داریم
ولی همینکه دوست و خواهر خوبی مث تو دارم که خبرمو میگیره و بهم انرژی میده کلی واسم میارزه عزیزم
ممنونم معصومه مهربووووووووووونم
اگه همشهری بودیم حتما واسه خرید لباس و نظر دادنت بهت زحمت میدادم چون خوش سلیقه ای عزیزم کاش یه شهر بودیم و با هم میرفتیم خرید
به راستی که اینگونه است
چقدر زمان به سرعت میگذره و ما تا فرصت کنیم و به خود آییم زمان رفته و تنها خاطراتش به یادمون ثبت شده
انگار همین دیروز بود که امیررضام رو برای اولین بار در آغوش گرفتم و کمتر از یک ماه دیگه پسرم وارد چهارمین سال از زندگیش میشه این مدت چه زود گذشت و من نتونستم یا کم تونستم اون طور که دلم میخواد لذت مادر بودن رو حس کنم
نمیدونم منم دلم میخواد بیشتر برای پسرم وقت بگذارم و ...
برای شما و پسر نازتون روزهای خوب و خوشی رو آرزو دارم
سلام معصومه جون
راستی اگه واسه پرده ایده خاصی داری یا جنس خاصی اونجا مده بهم بگو عزیزم
البته چون دکور خونم تیره ست ترجیحا میخوام پرده روشن باشه و بدون دستک و یا نهایتا یه دستک باریک داشته باشه