سفر دو روزه
سلام عشق مامان عمر مامان نفس مامان
پنج شنبه ظهر با عمه جونی(عمه فاطمه) و عمه آذر و عمو محمد و عمو حسین و دایی محمد رضا و بابا بزرگ و مامان بزرگ رفتیم نزدیکیهای تفرش روستای رستگان محله پدر شوهر خدابیامرز عمه فاطمه .روستای بسیار زیبا با طبیعتی بکر ودیدنی .عمه جونی دوره مهمونیشونو اونجا برگذار کرد و الحق و الانصاف هم سنگ تموم گذاشت . خیلی خوش گذشت .دشتهای سرسبز و باغهای پر از شکوفه های گیلاس و آلبالو و به .روی زمین هم که پر از سبزی . روز اول وقتی رسیدیم اول رفتیم سر خاک پدر و مادر حسین آقا (همسر عمه جونی) و بعد هم رفتیم خونشون و بعد هم رفتیم کوه .گل پسر تاج عسل هم کلی کیف میکردی .یه الاغ بیچاره رو هم پیدا کرده بودی و بطرفش سنگ پرتاب میکردی . بابایی ازت سوال کرد چیکار میکنی احسان ! گناه داره سنگ ننداز که جواب دادی نه بابایی اذیتش نمیکنم دارم بهش غذا میدم آخه الاغها سنگ میخورن ببین داره از روی زمین سنگ میخوره . خلاصه غروب بود که برگشتیم خونه تا آخر شب هم گل یا پوچ و مسابقه 20 سوالی بازی کردیم که اونقدر خندیدیم که من صورتم درد گرفته بود .صبح روز بعد هم رفتیم باغشون و شروع به چیدن سبزی کردیم البته من که اولش نمیشناختم کلی علف جمع کرده بودم که تحت آموزش فشرده یاد گرفتم و نزدیک 5 یا 6 کیلویی سبزی چیدم خیلی خوب بود از این کار لذت میبردم صدای آب چشمه و بازی بچه ها و بوی شکوفه ها سرمستم کرده بود .بعدش هم که تاب بستن و کمی هم تاب بازی کردیم . شما هم که اجازه نمیدادی من تاب بازی کنم .دست عمه جونی و همسرشون هم درد نکنه خیلی خوش گذشت فقط حیف که من دوربینم رو نبرده بودم و شارژ گوشیم هم تموم شد و نتونستم از اون مناظر زیبا عکسی بندازم .