مامان پیر نشو
سلام نفسم
شنبه بعد از ظهر توی بغلم خوابیده بودی و من مجبور بودم با وجودی که شما رو توی بغلم دارم زیپ پوتینم رو باز کنم همین که خم شدم کمرم رگ به رگ شد و آه و نهاد مامانی در اومد از اون روز تا حالا هم دارم درد میکشم .شما هم که الهی فدات بشه مامانی رعایتم رو میکنی .هر روز صبح که میخواهیم از خونه بیاییم بیرون بغلت میکردمو و میبردمت دستشویی ولی امروز دیدم نمیتونم اینکار رو بکنم و از بابایی خواستم که اینکار رو بکنه .همین که بابایی خواست بغلت کنه اعتراض کردی و گفتی مامانی رو میخوام من هم اومدم پیشت و گفتم مامانی میدونی که نمیتونم بغلت کنم خودت میری دستشویی پسرم ؟ که دیدم با یک قیافه خق به جانب راه افتادی به سمت دستشویی و در جوابم گفتی : شما خودت هر روز منو بغل میکنی میبری دستشویی من که نمیگم بغلم کن الان هم خودم میرم فقط شما بیا منو بشور . بعد هم که از دستشویی برگشتیم پرسیدی مامان داری پیر میشی؟ من هم گفتم آره دیگه مامان دیگه نمیتونم بغلت کنم .ناراحت شدی و گفتی نه مامان نمیخواد بغلم کنی فقط پیر نشو مامان پیر نشو من مامان پیره زن دوست ندارم من هم بهت قول دادم که پیر نشم ولی مگه میشه مامانی.
دیروز با بابایی با هم رفتیم بیرون چند وقتی بود که حوله تن پوشت بهت کوچیک شده بود و من دنبال یه حوله تن پوش خوب میگشتم تا برات بخرم که هم نرم باشه و هم پرز و رنگ نده تا اینکه دیروز موفق به خرید شدم این هم چند تا عکس از گل مامان دیشب بعد از حمام :