ماه فهمیده مامان و بابا
سلام ماه من
ببخش مامانیو که این مدته کم برات نوشتم .آخه روزهای خوبی نبود که بخوام برات بنویسمشون . ولی یه کوچولو برات مینویسم تا نوشتن هم از یادم نره .
امسال شب چله ای نداشتیم چون بابایی ایمان ، همسر خاله لیلا و دوست بابایی بطور ناگهانی و ناباورانه مارو تنها گذاشت و رفت بهشت . روز 30 آذر به خاک سپاریشون بود و شب چله شب اولی بود که رفتن از پیش ما .یک هفته ای رو هر روز کنار خاله اینا بودیم .فدات شم که شما هم صبورانه مارو همراهی میکردی .فقط وقتی منو بابایی گریه میکردیم ناراحت میشدی و میگفتی گریه نداره که حمید آقا رفته بهشت براش دعا بخونید نه اینکه همش گریه کنید .فدات شم که اینقدر میفهمی عسلم . هر روز هم میرفتی پیش ایمان و خوشحال بودی که ایمانو میبینی . (از خدا میخوام بهشون صبر بده و همینطور به ما )
دیگه اینکه از شنبه دیگه امتحانام شروع میشن و من هنوز هیچی نخوندم و حسابی نگرانم .دعا کن مامانی که این ترم بخیر بگذره .
هفته پیش هم یه جشن توی اداره برگذار کردن که با خودم آوردمت اداره .اونجا با پویان و آوین کلی خوش گذروندین و بعد از این مدت کمی روحیه ات عوض شد .
پسرم امیدوارم همیشه شاد و خرم باشی دوستت دارم عسلک دوستت دارم