پارک ارم و قلعه سحر آمیز
سلام ماه من
روز یکشنبه با خاله فاطی رفتیم یه مغازه عطر فروشی تا خاله یه عطر یا ادکلن بخره .اونجا اونقدر ادکلن های مختلفو تست کردیم تا دوتاشونو خریدیم .نزدیکهای ظهر هم بود که با رئیسم دعوام شد و حسابی بهم ریختم .بعد از بود که مامان جون زنگ زد و گفت بیاین بریم پارک ارم گفتم بهش خبر میدم همون موقع بود که احساس کردم سردرد لعنتیم داره شروع میشه .بعد زنگ زدم به مامان و گفتم نه نمیاییم سرم خیلی درد میکنه ولی مامان جون اصرار کرد و گفت بیا بریم حتما بهتر میشی من هم قبول کردم .بعد از ظهر مامان جون و باباجون و ماهان اومدن دنبالمون و رفتیم پارک .تا ساعت 11 شب بازی کردی ولی باز هم موقع برگشتن گریه میکردی که زوده نریم ولی واقعا دیگه دیر شده بود ساعت 12 بود که خوابیدی ولی من از سردرد و حالت تهوع نمیتونستم بخوابم .صبح هم موقع رفتن به اداره حالم بهم خورد و فهمیدم که میگرن لعنتی برگشته و دیگه بیدارت نکردم و موندم خونه الان هم که مینویسم با زور قرصه که چشمام بازه . مامانی دعا کن که حالم بهتر بشه .
تا ظهر سعی میکنم چند تا عکسی که اونجا ازت انداختم رو بگذارم پس فعلا بای
بفرمایید ادامه مطلب:
مامان جون و باباجون
این هم سوغاتی شما که مامان و باباجون از مشهر برات گرفتن البته به سفارش خودت