روزهای شاد
سلام ماه من
چند روز گذشته علی رغم بی حوصله گی من به شما خیلی خوش گذشت روز پنج شنبه تولد آوین دوستت بود .البته دختر همکار بنده که قبلا با هم توی مهد فرشتگان دوست بودید . شب هم بله برون آقا رضا پسر عموت بود . بعد از ظهر ساعت چهار با هم راه افتادیم و ساعت 5 رسیدیم خونه آوین اینا تقریبا جزء اولین مهمونها بودیم .پویان مظهری دوستت هم که پسر عمه آوین هم هست اونجا بود کلی با هم آتیش سوزوندین .تا ساعت 8 اونجا بودیم بعد راه افتادیم به سمت خونه چون شب نیمه شعبان بود همه جا جشن بود و به خاطر همین هم ترافیک شدیدی شده بود .ساعت 10 بود که رسیدیم خونه .تازه اون موقع حرکت کردیم به سمت خونه عروس تا به بله برون برسیم .اونجا هم با حنانه و مطهره کلی آتیش سوزوندین و شکلات و سکه جمع کردی . چند تایی هم عکس توی حیاط مهد ازتون انداختم که برات میگذارم .عزیزم امیدوارم همواره شاد و خندون باشی .
از در و دیوار بالا میری عسل طلای من
و در آخر جای بوس آوین روی لپت جهت تشکر از هدیه ای که براش برده بودی