عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

این دو سه روز

1392/5/14 14:46
نویسنده : مامان احسان
349 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ماه من قلب

     چند روزیه که حسابی سرم شلوغه .بخاطر جابجا کردن برنامه  اداره از شنبه برامون کلاس گذاشتن.هرروز 8 تا 4 بعد از ظهر .روز جمعه رفتیم خونه مامان جون اینا و من فکر کردم بهتره که اونجا بخوابیم و صبح که شما خوابی من برم کلاس آخه کلاسمون از محل کارم خیلی فاصله داره و من نمیتونستم ببرمت مهد و بعد برم کلاس (کاری که امروز به اجبار انجامش دادم) .خلاصه شب با هم خوابیدیم خونه مامان جون اینا و صبح من زمانی که شما خواب بودی از خونه رفتم بیرون حدودای ساعت 10 بود که زنگ زدم به مامان جون که باباجون گوشیو برداشت و گفت که ساعت 9 از خواب بیدارشدیو و کلی گریه کردیو بعد هم یه کاری که خیلی وقته انجام نمیدی رو انجام دادی و دوباره خوابیدی خیلی نگرانت شدم زنگ زدم به بابایی و توضیح دادم ماجرا رو و بابایی گفت دوباره وقتی بیدار شدی زنگ بزنم اگر نا آروم بودی بابایی برگرده از سرکار و ببرتت خونه ولی یک ساعت بعد که زنگ زدم اونقدر سرحال بودی که حتی حاضر نشدی با تلفن باهام صحبت کنی .بعد از ظهر که اومدم خونه مامان جون دیدم بندگان خدا زبون روزه پتو و فرش رو شستن . شما هم که تا منو دیدی گفتی من دیگه تنها نمیمونم ها باید تو هم پیشم بمونی بعدش گریه و داد و بیداد که نریم خونمون همیشه همینجا بمونیم .خلاصه با بستنی گولت زدیم و بردیمت خونه .یکشنبه هر کاری کردم تنهایی نرفتی خونه مامان جون اینا و مجبور شدم با خودم ببرمت دیسر کلاس تا ظهر یه کلاس بود و بعد از ظهر هم یه کلاس دیگه مابین این دو کلاس چون وقت داشتیم و کلاس هم نزدیک خونه عزیز اینا بود رفتیم اونجا و من به شما ناهار دادم و برگشتیم سر کلاس .بعد از ظهر هم با خاله سعیده قرار گذاشتم و رفتیم پیشش و ترتیب موهامو دادم .بعد از 25 سال موهامو کوتاه کردم خودم هم باور نمیشد که این تصمیمو گرفتم .خاله سعیه موهامو جدا کرد و زد به دیوار آرایشگاه وقتی که کوتاهشون کرد باورم نمیشد که اینقدر بلند بودن و بعد هم مش کردم و حسابی تغییر کردم .خاله سعیده زحمت کشید و موهای شما رو هم کوتاه کردی مثل یک تیکه ماه نشسته بودی گل مامان .دست خاله سعیده مهربون هم درد نکنه با این هنرش .بابایی هم دیشب خیلی از موهام خوشش اومد و این بیشتر منو راضی کردقلب .امروز هم صبح اول گذاشتمت مهد و بعد رفتم سر کلاس الان هم بیشتر از این نمیتونم کلاسو ترک کنم فعلا بایبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

زری مامان مهدیار
15 مرداد 92 13:35
تو ماه رمضون چه وقت کلاس گذاشتنه الهی بگردم حسابی خسته می شی که مبارک موهای خودت و گل پسرت
محبوبه مامان الینا
16 مرداد 92 8:28
امان از این کلاسهای طاقت فرسا وااااااااااااااای موهاتو کوتاه کردی؟!!!!چطور دلت اومد معصومه جون؟البته من خودم موهام همیشه کوتاهه نه خیلی اما بلند هم نیست و مدلش اکثرا لیر هستش واااااااااای چقدر مشتاقم موهای کوتاه مش کرده تو ببینممطمئنم خیلی بهت میاد عزیزم البته رنگ پوستت روشنه و هر کار کنی بهت میاداما من باید کلی بررسی کنم ببینم چی به پوست تیره میاد احسان نازمو ببوس
مامان نیروانا
29 مرداد 92 7:16
مبارک موهات باشه معصومه جونم! خیلی قدم بزرگیه بعد از اینهمه سال. یه تصمیم کبری! واقعاً مبارکه. مطمئنم که خیلی بهت میاد. ماه تر شدی عزیزم


ممنون از لطفی که همیشه به ماداری فریبای عزیز
مامان نیروانا
29 مرداد 92 7:16
احسان جونم موهای خوشگل تو هم مبارک خاله جون