حساسیت
سلام ماه من
روز سه شنبه بعد از ظهر که رسیدیم خونه با بابایی کلی خمیر بازی کردی بعدش هم مراسم هندونه خوری مطابق هر روز .هراز چند گاهی هم چشمت رو میمالیدی و من بهت هشدار میدادم که با دست خمیری دست به چشمت نزنی .صبح روز چهار شنبه هم که به خاطر اینکه خودم کمی حال ندار بودم سر کار نرفتم و موندیم خونه که وقتی بیدار شدی دیدم هر دو چشمت ورم کرده انگار که زنبور نیشش زده باشه بهد باباجون اومد دنبالمون و با هم رفتیم خونشون بعد از ظهر هم رفتیم بالا خونه دایی محمد رضا اینا و کمک کردیم تا وسایلشونو بچینن .صبح پنج شنبه هم دیدم هنوز چشمات همونطوریه تازه بدتر هم شده بود که با باباجون بردیمت دکتر . چند تا قطره داد که بریزم توی چشمای نازت .وقتی اومدیم خونه دراز کشیدیو و گفتی مامان زود باش قطره بریز زودتر چشمام خوب بشه و من هم اطاعت امر کردم .الهی فدات بشم که صدات در نیومد با اینکه خیلی چشمتو میسوزوند . پاهاتو به هم میفشردی ولی صدات در نمیومد .تا دیروز هم کمی ورم داشت ولی امروز صبح کاملا خوب شده بودی و رفتی مهد خدا به همراهت پسرم .