عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

حساسیت

1392/4/1 10:19
نویسنده : مامان احسان
381 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ماه من قلب

  روز سه شنبه بعد از ظهر که رسیدیم خونه با بابایی کلی خمیر بازی کردی بعدش هم مراسم هندونه خوری مطابق هر روز .هراز چند گاهی هم چشمت رو میمالیدی و من بهت هشدار میدادم که با دست خمیری دست به چشمت نزنی .صبح روز چهار شنبه هم که به خاطر اینکه خودم کمی حال ندار بودم سر کار نرفتم و موندیم خونه که وقتی بیدار شدی دیدم هر دو چشمت ورم کرده انگار که زنبور نیشش زده باشه بهد باباجون اومد دنبالمون و با هم رفتیم خونشون بعد از ظهر هم رفتیم بالا خونه دایی محمد رضا اینا و کمک کردیم تا وسایلشونو بچینن .صبح پنج شنبه هم دیدم هنوز چشمات همونطوریه تازه بدتر هم شده بود که با باباجون بردیمت دکتر . چند تا قطره داد که بریزم توی چشمای نازت .وقتی اومدیم خونه دراز کشیدیو و گفتی مامان زود باش قطره بریز زودتر چشمام خوب بشه و من هم اطاعت امر کردم .الهی فدات بشم که صدات در نیومد با اینکه خیلی چشمتو میسوزوند . پاهاتو به هم میفشردی ولی صدات در نمیومد .تا دیروز هم کمی ورم داشت ولی امروز صبح کاملا خوب شده بودی و رفتی مهد خدا به همراهت پسرم قلب.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مانی محیا
1 تیر 92 10:45
خدا رو شکر
محبوبه مامان الینا
1 تیر 92 12:35
ای جان پسر ناز مقاوم و فهمیده


نوشين مامان آريا
1 تیر 92 13:53
ايشااله كه خوب خوب باشيد مخصوصا گل پسر


بازهم ممنون نوشین جان ماهنوز هم نمیتونیم براتون کامنت بگذاریما
مرجان مامان آران
4 تیر 92 2:26
سلام عزیزم عیدتون مبارککککک خداروشکر که پسر خوشگلمون خوب شد بوسسسس برای مامانیو احسان جونم
زری مامان مهدیار
6 تیر 92 11:51
خدا رو شکر که چیز خطرناکی نبوده
فدات بشم اینقدر صبور و آقایی
ما هم مثل مامانی به داشتنت افتخار می کنیم


ممنون مهربان خاله