مامان مهربون
سلام زبل خان مامان
دیروز من رفته بودم دندون پزشکی و شما مونده بودی خونه مامان جون اینا .امروز هم بابایی مهربون به خاطر اینکه فکر میکردن من فردای روزی که دندون پزشکی میرم اذیتم و احتیاج به استراحت دارم مرخصی گرفته و مونده خونه پیش شما ولی من که خدا رو شکر از عصب کشی و پر کردن دندونم هیچ دردی متوجهم نشد اومدم اداره و بابایی هم که دید هوا خیلی سرده و برف میاد موند خونه . بابایی دوستت داریم و ازت بابت تمام مهرت سپاسگذاریم.دیشب که از خونه مامان جون اینا اومدیم خونه خودمون طبق معمول هر شب شروع کردی به ریخت و پاش اسباب بازیها و وسایلت که بابایی اومدو بهت گفت پسرم وسایلتو جمع کن سریع جواب دادی نه شما جمع کن .من هم سریع گفتم الان پسرم جمع میکنه بابایی. که دیدم در جوابم گفتی : مامان یه روز اگه تو نی نی بشی و من بشم مامانت و بابایی هم بابات اگه تو وسایلت رو بریزی زمین من که مامانت هستم حتما میام برات جمعشون میکنم اونوقت من یه مامان مهربونم .گفتم خوب حالا که چی ؟ گفتی : خوب دیگه حالا یه مامان مهربون بشو و برو وسایل نی نیتو جمع کن و بذار سر جاش بعدش هم یه آفرین محکم گفتی و رفتی دنبال بازیت.الهی مامان فدای اون زبونت بشم که هیچ جا کم نمیاری زبل خان مامان .