عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

كلاس اولي من

سلام ماه خوشگلم   بالاخره انتظارت به پايان رسيد و كلاس اولي شدي گلم.روز سه شنبه من و بابايي مرخصي گرفتيم و صبح ساعت 8.30 راهي شديم به سمت مدرسه شما . مدرسه دانش .   بچه ها سر صف ايستاده بودن و شما هم توي صف خودت به همكلاسيهات پيوستي .اولش امير رضا رو نديدي .بعد ازچند دقيقه كه امير رضا رو ديدي كلي هر دوتاييتون شاد و خوشحال شديد و توي اون همه سر و صدا با صداي بلند با هم حرف ميزديد .بعد از حدود يكساعتي كه براتون خوندن و اهنگ زدن معلمهاتون رو معرفي كردند و هر صف با معلم خودش رفت سر كلاس .اسم معلم شما خانم شعبانيه .خيلي خانم مهربوني هستن و 8 سال تجربه تدريس در كلاس اول رو دارن .بعد از نيم ساعت شما به حياط او...
4 مهر 1394

نمايشگاه گل كرج

سلام ماه خوشگلم جمعه پيش با خاله محبوبه و پويا و باباش با هم رفتيم نمايشگاه گل كرج . اين دفعه پويا اينا مهمون ما بودن ناهار هم رفتيم رستوران برج قايم .بعد از ظهر هم رفتيم پارك سر فاز در كل روز خيلي خوبي بود و به شما دوتا و البته خودمون خيلي خوش گذشت هوا هم عالي بود .با هزار عزت و التماس چندتايي عكس ازتون انداختيم.   ...
27 شهريور 1394

يه عالمه خبر

سلام ماه خوشگل مامان       ببخش ماماني كه دير به دير برات مينويسم . اينروزها با اينكه محل كارم به خونه نزديك شده ولي مشغوليتم بيشتر شده .       اول از همه بايد بگم كه ديگه دو هفته اي هست كه مهد نميري و به درخواست خودت بردمت موسسه مطالعه و خلاقيت كودك ثبت نامت كردم .در اين موسسه بر خلاف مهد نميخوابي و شما از اين موضوع بسيار مسروري .و اينكه توي موسسه آزمايشگاه داريد كه به روش پژوهشي علوم رو يادتون ميدن ،كلاس زبان ،فولوت ،سازه هاي ماكاروني ..... و خلاصه كلي كارهاي خوب ديگه كه باعث شده شما لحظه شماري كني براي رفتن به موسسه و اين منو خيلي راضي و خوشحال ميكنه . بطوريكه وقتي من مرخصي هم ميگ...
29 مرداد 1394

تولدت مبارک بابایی

سلام ماه خوشگلم   امروز تولد باباییه .صبح که از خواب بیدار شدی بهم گفتی مامان حتما امشب برای بابایی یه جشن خوب بگیریم . و الان دارم میام دنبالت تا با هم بریم خرید تولدت مبارک همسر عزیزتر از جانم ...
5 مرداد 1394

تعطیلات عید فطر

سلام ماه خوشگل مامان    برات بگم از این چند روزه و حکمت خدا . روز چهارشنبه بابایی بهم زنگ زد و گفت حاضری این چند روز رو بریم رامسر من هم که از خدام بود گفتم آره با چی ما که الان ماشین نداریم گفت با یه تور مسافرتیه شاد .خلاصه زنگ زد و ساعت حرکت و شرایط تور و سوال کرد و قرار شد جمعه صبح حرکت کنیم و دوشنبه عصر هم بر گردیم . خلاصه من هم کمی وسایل پنج شنبه آماده کردم و قرار شد که بابایی زنگ بزنه و هماهنگ کنه که مارو کرج سوار کنن .ظهر پنج شنبه بود که بابایی زنگ زد و گفت که هر چی تماس میگیرم جواب نمبدن .شماره رو به من هم داد ولی بی فایده بود جواب نمیدادن .خلاصه کلی دلگیر و ناراحت شدیم و سفرمون کنسل شد . روز عید فطر ...
30 تير 1394

تولد گلدونه

سلام ماه خوشگل من     شنبه تولدت بود عزیزم ولی ما شب شنبه یعنی جمعه شب برات تولد گرفتیم .البته یه تولد خودمونی که مهمونهامون مامان جون و بابا جونو دایی ماهان و دایی محمد رضا بودن .شب خوبی بود و به قول خودت حسابی بهت خوش گذشت . ولی از کیکت نخوردی .از کاد.هات هم خیلی راضی بودی .و از همون شب تا حالا حسابی باهاشون سرگرم شدی .عزیزم امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی . یه خبر دیگه هم اینکه با انتقالی من موافقت شد و از اول تیر اومدم اندیشه و اداره ام نزدیک شده به خونه .صبح ها بجای ساعت ششو نیم ساعت یک ربع به هشت از خونه میریم بیرون و بعد ازظهر ها هم چهار و نیم خونه هستیم هم تو خوشحالی و هم من .خدارو شکر . ...
10 تير 1394

چند روز تعطیلی

سلام ماه خوشگل من    هفته گذشته  هفته خوبی بود برات .شب نیمه شعبان مامان جون اینا و خاله گیتی و خاله لیلا و خاله سعیده اینا اومدن خونمون .با نیکا و ماهان کلی بازی کردید . روز بعد که نیمه شعبان و تولد آقا امام زمان بود با مامان جون رفتیم خونه خاله لیلا مولودی .بعد از ظهر هم با بابایی رفتیم بیرون و شیرینی خریدیمو و بین مردم پخش کردیم .روز پنج شنبه هم ظهر رفتیم خونه مامان بزرگ و بعد از ظهر هم رفتیم پارک و گشت و گذار و حدودای ساعت 12 بود که برگشتیم خونه .روز جمعه من درس خوندمو و شما و بابایی هم با هم سر گرم بودید . خلاصه تعطیلات خوبی بود برات . دیشب هم موقع خواب بهم گفتی مامان میشه منو با خودت ببری اداره .گفتم نه ما...
17 خرداد 1394

فارغ التحصیل مامان

سلام ماه خوشگل مامان      چند روز پیش توی مهد براتون جشن پایان سال گرفته بودن و از نو آموز های پیش دبستانی عکس فارغ التحصیلی انداختن که پریروز بهمون تحویل دادن . وقتی عکستو از مدیرتون تحویل گرفتم گریه ام گرفت .نمیدونم چرا دست خودم نبود شاید چون باورم نمیشه که اینقدر زود داری بزرگ میشی و از دنیای شیرین خردسالی جدا میشی  و شاید به خودم فکر میکردم ....نمیدونم چی بود ولی حال غریبی بود مامانی .امیدوارم یه روز جشن فارغ التحصیلی دانشگاهت .   یکسری عکس هم توی گوشیم دارم از حیاط مامان جون اینا که دیگه شکوفه هاش تبدیل به گیلاس و آلبالو شده و یکسری عکس هم توی محوطه خونمون .   ...
6 خرداد 1394

مهمون احسان

سلام ماه خوشگلم    دیشب پویا سیمیاری و مامان و باباش مهمونمون بودن شب خیلی خوبی بود خاله محبوبه که از همکارا و دوستای خوبه منه که واقعا برام مثل یک خواهره .حسابی شرمندمون کردن و هم برای شما و هم من هدیه های خوشگلی آوردن .خلاصه حسابی بهمون خوش گذشت و شام رو هم به هوای همدیگه حسابی میل کردید و تا آخر شب با پویا بازی میکردید . مامانی امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشی ...
27 ارديبهشت 1394