عشق مامان و بابا احسانعشق مامان و بابا احسان، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات احسان مامان

بوی ماه مهر

سلام ماه خوشگلم ورودت به کلاس سوم رو بهت تبریک میگم مامانی .امیدوارم روز به روز موفق تر و کامیاب تر بشی.واما امروز: صبح ساعت هفت از خواب بیدار شدی و دست و صورت مثل ماهت رو شستی و رفتی جلوی آینه و موهای خوشگلتو سشوار کشیدی بعد صبحانه خوردیم و رفتیم مدرسه .شما رفتی سر کلاس و من هم رفتم اداره .اسم خانومتون هم خانم محمدیه.ظهر اومدم دنبالت تا طبق قرارمون بیارمت خونه که دیدم کلید جا مونده اداره.خلاصه با هم رفتیم اداره .برات پیتزا خریدم.خوردی بعد با هم رفتیم سالن ورزشی اداره .کلی با هم فوتبالدستی و پینگ پنگ بازی کردیم.اونقدر بهت خوش گذشت که میگی تورو خدا هر روز منو ببر اداره .الان هم که مشغول جلد کردن کتابهایم.موفق باشی عسلم ...
1 مهر 1396

باغ پرندگان

سلام ماه خوشگلم جمعه صبح ساعت هفت برخلاف هر روز که با زور بیدار میشی بیدار شدی .اول رفتی سراغ بابایی و بیدارش کردی و گفتی پاشو بابا ببین چقدر هوا خوبه پاشو برسم بیرون .بعد با خودت بردیش پشت پنجره و بیرون رو نشونش دادی و گفتی ببین چقدر هوا تمیز و قشنگه! بعد اومدی منو بیدار کردی و برنامه چیدی که برسم بیرون.صبحانه رو که خوردیم راه افتادیم و به پیشنهاد شما رفتیم باغ گلها و باغ پرندگان کرج .ناهار هم رفتیم شاندیز و بعد از ظهر با التماس برگشتیم خونه .دیروز هم که عید غدیر بود رفتیم خونه باباجون اینا .اونجا هم کلی با دایی محمد رضا خوش گذروندی .و دوباره با زور و التماس برگردوندیمت خونه .خوش باشی عزیزم ...
19 شهريور 1396

پارک ملت روز عید قربان

سلام عزیز دل مامان ماه خوشگلم پنجشنبه گذشته بابایی از اداره زنگ زد و گفت میایید فردا بریک شمال ؟ومن با تعجب پرسیدم سماوات لحظه بود که جنابعالی صدای منو شنیدی و شروع کردی به آخ جون گفتن .بابایی گفت یه تور یکروزه ماسوله است .ومن گفتم آخه یکروزه خیلی سخته همش توی راهیم! که شما زدی زیر گریه .بعد بابایی گفت میام خونه صحبت میکنیم.بعد از ظهر که بابایی اومد زنگ زدیم به اون خانمی که هماهنگ کننده تور بود گفتن که ظرفیتشون تکمیل شده.کلی گریه کردی .بعد بابا بهت قول داد که حتما جمعه یه جای خوب ببریمت.و این شد که رفتیم پارک ملت و پردیس ملت و کلی خوش گذراندیم.شب هم با التماس برگردوندیمت خونه .اینم چند دایی عکس که اونروز با زور ازت انداختم ...
13 شهريور 1396

آخرای تابستون

M H: سلام ماه خوشگلم تابستون امسال هم کم کم داره به آخرهاش نزدیک میشه .توی این تابستون خیلی بهت خوش میگذره .صبح تا عصر که خونه مامان جون اینا هستی و با دوستان بازی میکنی بعد از ظهر ها هم کلاس والیبال.من میبرم میگذارمت باشگاه بابایی میاد دنبالت. ماشاءالله توی هر ورزشی هم که ثبت نامت میکنم پیشرفت خیلی خوبی داری و مربیت ازت حسابی راضیه .موفق باشی گل پسرم ...
9 شهريور 1396

قربان

سلام عزیزم خوشگلم? الان با بابایی یاد گذشته ها میکردیم و صحبت های شیرین تو عزیزترین. یادش بخیر .همیشه می گفتی بزرگ بشم میخوام قربان بشم .ما می گفتیم یعنی چی ؟ و شما در جواب می گفتی یعنی هر کی برسه به من بگه سلام قربان! بله قربان! چشم قربان! ...
30 تير 1396

عکس های جا مانده

سلام ماه خوشگلم یک مدتی بود که نمیتونستم برات عکس بگذارم ولی با وجود راه اندازی ربات نی نی وبلاگ توی تلگرام این کار برام میسر شده .حالا یک تعدادی عکس برات می گذارم که جبران گذشته بشه ️ عروسی آلاله همکار من باشگاه بیلیارد نمایشگاه کتاب تولد دوستت باربد .که کلی هم باهم آتیش سوزوندین آخرین روز مدرسه بستری شدنت توی بیمارستان بخاطر عفونت سینوس هات ولی خداروشکر ییک رروز اونجا بودیم و شما زودی خوب شدی  پسرکم امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشی ...
10 تير 1396

کبیر

سلام عسل مامان همین الان هوس کردی بری کبیر «کویر» و تند تند به بابایی میگی بابا بریم کبیر .بابایی هم میگه آخه کویر دیگه میخوای چیکار و شما در جواب میگی آخه میخوام ستاره ها رو ببینم .خلاصه هر روز یک خرده فرمایشی داری ...
8 تير 1396

شمال

سلام عزیزم خوشگل مامان هفته پیش به مناسبت تولد شما پنج روزی رفتیم شمال .خیلی خوش گذشت .چند روزی رو نور بودیم و یک روز هم رفتیم نمک آ برود .به درخواست شما تله کابین سوار شدیم چه سوار شدنی ! سه ساعت توی صف بودیم ولی خوب می ارزید .امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشی گلم ️ ...
8 تير 1396